تا چند روز دیگر نتایج انتخاب رشته می آید و من این روزها فهمیدم
که انسان اگر مجبور باشد و در تنگنا قرار بگیرد صبری دارد هم
اندازه ی ایوب!فقط کافیست اندکی جبر وارد ماجرا بشود.
نمیدانم من زیادی بیخیالم یا دیگران زیادی پراسترس!برای خودم یک
دو راهی تعریف کرده ام:
یا یک جای نزدیک قبول میشوم و زندگی خوابگاهی
یا جای دور قبول میشوم و این مساویست با نرفتن به دانشگاه
گاه از خودم میپرسم دوزاده سال درس خواندی که به این دوراهی
برسی؟اینقدر راحت قیدش را میزنی؟
کاری به حرف اطرافیانم ندارم،برایم رویاهایم ارزش بیشتری
دارند،میخواهم به آنها برسم اما انگار چگونه رسیدن را بلد نیستم.
چند روز دیگر که نتایج اعلام شود آنهایی که قبول شدند با شوق و
ذوق میروند تا کیف و کفش و خرت و پرت های دانشگاه را بخرند.
کاش من هم جزوشان باشم:)
درباره این سایت